کسرا و خاطرات گذشته
پسملی خوشگلم از یک سال دو ماهگیت دیگه نیومدم وبلاگت پست بذارم.خیلی اتفاق ها افتاد که باید یادداشت کنم هم خوب هم بد اما مثل همیشه خاطرات بد بیشتر تو ذهن میمونه.عید 92 بود که خونمون اتیش گرفت خیلی ترسیده بودی.هفتم عید بود که با هم دیگه رفتیم پارک نزدیک خونه که یکدفعه همسایه ها اومدن دنبالمون که بیا خونتون اتیش گرفته نمیدونی چه خبر بود کلی ادم اتش نشانی.تو هم که فقط گریه میکردی خلاصه این یکی از خاطرات خیلی بدی بود که تونستیم سه نفری حلش کنیم و دوباره زندگی کنیم.خدا رو شکر که شما نفس مامان حالت خوبه .بقیه اش دیگه مهم نیست.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی